رهیافت

نقد نوشته های مصطفا فخرایی

رهیافت

نقد نوشته های مصطفا فخرایی

نقدی بر مجموعه ی « جانب اگر نه عشق» اثر سعید مهیمنی


«جانب اگر نه عشق» اولین مجموعه شعر سعید مهیمنی، شاعر، نویسنده و منتقد معاصر، و حاصل دو دهه فعالیت شعری او (60-80) است. نام کتاب یادآور این بیت حافظ است:
«صحبت عافیت گرچه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش»
این مجموعه 42 شعر را در بر می گیرد. بنابراین پیداست که شاعر حاصل دو دهه فعالیت شعری خود را با وسواس بسیار برگزیده است. شعرهایی که در کل با یکدیگر تفاوت چشمگیری ندارند و اغلب در یک فضا و در یک ساختار مشابه سروده شده اند.
شعر مهیمنی اصولاً مبتنی بر زبانی آرکائیک و مطنطن است. چنین رویکردی به زبان آرکائیک در واقع در تقابل با ظرفیت های زبان روزمره قرار می گیرد و همین فخامت زبانی کم تر به او اجازه ی رویکرد به زبان گفتار و محاوره ای را می دهد. معیارهای زیبا شناختی، معمولاً همان معیارهای دهه های چهل و پنجاه است. مهیمنی با بی اعتنایی به شعر امروز و ظرفیت های زبان امروزی خود را از امکانات ویژه ی شعر امروز محروم می سازد. در واقع شعرِ مهیمنیِ دهه ی شصت با مهیمنی دهه ی هفتاد تفاوت محسوسی نکرده بلکه با همان زبان و ساختار و با همان ذهنیت اجتماعی، تغزلی، فلسفی و... با بیانی تصویری سروده شده است. شعر او، شعر معنا محور و مفهوم گرا است.
مهیمنی به گواه مجموعه نقد «واکاوی لحظه ها» و مقالات پراکنده منتشر شده در نشریات، منتقدی توانا در عرصه ی شعر معاصر است. حتا به نقد و بازخوانی شعر شاعران دهه ی شصت و هفتاد (فرشته ساری، شمس لنگرودی، چایچی، عبدالرضایی و...) پرداخته و از همه ی جریان ها و تحولات گسترده در شعر امروز آگاه است. اما این که چرا به این جریان ها و تحولات کم تر روی خوش نشان می دهد و کم تر حاضر است به افق های امروزی تر گام بگذارد، به گمانم ناشی از ناتوانی او نیست، بلکه ناشی از عدم اعتقاد و باور نداشتن این نوع تحولات و واکنشی انتقادی به این نوع جریان ها است. جریان هایی که گاه به افراط گراییده و به زبان بازی ها و فرم گرایی ها و سطحی نگری روی آورده اند. دلیل دیگرانس گرفتن به ایستگاهی است که شاعر سال ها در آن ایستاده و افق را نگریسته است، افق هایی که زمانی جذابیت و تازگی داشته اند، و طبیعی است که دل کندن از آن آسان نباشد.
حرکت در شعر مهیمنی به کندی صورت می گیرد. چون قصد رفتن ندارد. شاعر به مناظر تازه کم تر گام می گذارد و همین سبب یکسانی فضا و زبان و شباهت ساختاری در شعرش شده است.
تأثیر زبان و لحن شعر شاملو در این مجموعه مشهود است. شاعر در اغلب شعرها مجذوب جذبه های زبانی، لحن خطابی و آرکائیک، فخامت زبان شاملو است:
- سر می کشم ماه را/ یله بر آب و آبنوس و/ یکّه بر جلوه ی نور/ می لغزم (ص13)
- ای بازیافته در من حلول کن/ و رقص ویران نسیم را با من به عرشه بیا (ص16)
- حاشا اگر دریا به سجده نیاید/ سراسر کویر را می رویانم/ با صخره و ماسه و صدف (ص26)
- نه باد بودم و/ نه سنگ/ حرفی بودم/ رهگذر/ و شب/ آن قدر شب بود/ که تلاش را محک تجربه/ نا ممکن (ص47)
- اگر زمزمه ای به آسیمگی گذشت/ از نگاه هراسیده ی یارانم بود/ آیینه ی زخم های تازه ام/ وگرنه اَندروای قصه شعبده وایقان نا نبشته را/ به معجزه چوبی خشک/ فراهم آوردی (ص66)
- زلالی ات را/ می هراسم/ -دستانت/ که مهتاب را/ تاب نمی آرند و/ رنج مضاعف را/ دنبال می کشند (ص 71)
اما هرگاه زبان فاخر و آرکائیک را وا می گذارد و از فخامت زبانی و زبان مسلط و فاخر شاملویی فاصله می گیرد و به لحن و صورت محاوره و ساختار گفتار و ظرفیت های آن روی می آورد، به شعری شفاف تر و روان تر و با زبانی تر وتازه تر می رسد. این لحن محاوره سبب خلق فضایی گفتاری و تازه ای در شعر می شود و کیفیت حسی و عاطفی را سبب می شود:
- تو بودی و من بودم/ در را که گشودم/ تو آمدی آبی جوان/ مثل همان گلدان یاسی که دیگر نمی دیدم/ خندان پر نشاط/ مثل همیشه، همیشه ها/ شاداب تر، جوان تر از هنگامه ی بهار/ با گیسوان سیاه/ عین آنچه دلم می خواست. (ص 28)
- بی سبب نیست که ابرها شاعرند/ و من/ بی سبب نیست که راه افتادم/.../ بی سبب نیست که می توان در روز ستاره دید. (ص76)
- و قول می دهم/ از هوش خاطره پاک شود/ اگر حرفی نباشد انسان/ در ازدحام واژه/ و عشق را کسی/ نشمارد. (ص 83)
- هنوز پدر/ از گرانی می گوید/ مثل هنگامی که به مدرسه می رفتیم/ و در هر سطر فیلمی می دیدیم/ مثل فیلمی/ که کودکی ما/ جوانی ما بود. (ص83)
- معدل کم تر از نوزده را/ هرگز باور ندارد/ اما هیچ گاه خواب کبوتر را ندیده/ ولی سال و ماه و تولدش را می داند/ هنگام زمستان یک هزار و سیصد و شصت. (ص 84)
و یا با استفاده از لحن گفتاری عبارت «صدایش را در نیاور!» در میان شعر، فضای تازه ای را بوجود می آورد. نوعی کیفیت حسی عاطفی که سبب گسست در روایت شده:
- بیرون که بیایم/ کافی ست چنگ افکنم هوا را/ غرق شبنم و نگاه/ می شکوفم/ -صدایش را در نیاور!/ مجنون لیلا را گذاشت/ من اما/ مجنون را می گذارم. (ص 13)
مهیمنی در کتاب «واکاوی لحظه ها» راز ماندگاری شعر را «بافت زبانی استوار، همراه با تصاویر سامان یافته و به شکل رسیده و عاطفه اندیشه ای قوی» می داند. (ص 45)
این مجموعه نیز در واقع بر همین اساس سروده شده است. شعر مهیمنی شعر ساختار مند است. یعنی بین همه عناصر شعری (زبان، تصویر، عاطفه، اندیشه، تخیل، موسیقی و...) هماهنگی و تعادل برقرار است. شعرهای این مجموعه تلاشی است در راستای همین هماهنگی و تعادل میان عناصر شعری. یکپارچگی متن، ساختارمندی، پیوند ارگانیک میان عناصر شعر، توجه به پرداخت شعر، از ویژگی های شعر مهیمنی است. در شعر او یک نقطه مرکزی و محوری است که دیگر روایت ها در واقع حول همین محور می چرخند. شعر مهیمنی اغلب شعری تراش خورده و مواظبت شده است. عدم گسست در متن روایت، توجه به پردازش شعر و ایجاز، ساختار شعر را یکدست کرده به گونه ای که به نوعی وحدت انداموار می رسد. روایت ها اغلب خطی اند و واژه ها در جای خود نشسته اند.
مهیمنی به ارزش تصویر در شعر واقف است. تصویر در کنار دیگر عناصر اصلی شعر، نقش پایه ای دارد. بنابراین در این مجموعه، تصویر های دلپذیری دیده می شود:
- باید رهاتر از نسیم ویران شوی و بگذری/ رهاتر از کلام یاد و سخن پُر سوز آفتاب/ شاید هم دوش ترانه ی صبح (ص 14)
- از دریچه ی تابستان دیدم/ آفتاب و/ ماه و/ ابر/ از دریچه ی تابستان/ خاک را که می پژمرد/ و آب که آب می شد/ از دریچه/ تابستان را/ که سر می رفت. (ص33)
- "برکه ای/ آرام می خشکد/ هموار می لغزد مسیرِ رود/ و می موید/ سنگینی سنجاقکی را/ ساقه ای لرزان..." (ص36)
- برگی اگر دریچه ی خود را بست/ پاییز نیست/ این شیون قهوه ای و زرد/ از غوغای قارقار کلاغان است. (ص51)
- جانب اگر نه عشق/ این باد از کجاست. (ص52)
- در مجال گذر/ نشان تو می جویم/ که در هلهله ی باد/ تنها/ سمت تو آرام است. (ص 54)
- گاهی سایه آنقدر گسترده می شود/ که سایه را می پوشاند/ و زرد می شود و سایه می ریزد (ص75-76)
زیبایی شعر مهیمنی در واقع ناشی از همین تصاویر بکر و کشف و شهودها، ذهن پویا و توجه به مفاهیم عمیق انسانی است.
مهیمنی قدرت تخیل قوی و تپنده ای دارد. تخیلی سرشار که شاعر قدر آن را می داند.
- حس گذشتن از دریچه/ ناقوس اشیا و قفل ها را/ می نوازد/ آن سوی کرانه/ در جامه ی رنگی، خروسی/ بال می تکاند/ سگی از ژرفای حافظه/ بیدار می شود/ حسی یاد نوازش شبنم می افتد/ عطش از فراموشی خواب سر می کشد (ص8)
- بازوان علف/ و ساقه های ستبر لجاجت را/ رقصان طواف کردیم/ در غروب سرد دریا (ص 38)
شعر مهیمنی شعری تئوری زده نیست. بلکه همواره با نوعی اعتدال و فارغ از تندروی های معمول دهه ی هفتاد سروده شده است. در واقع دغدغه ی اصلی او متفاوت نویسی و نو آوری صرف نیست. بلکه بیشتر پای بند اندیشه و دید هستی نگر خود است همراه با تخیلی سرشار و زبانی که باز عاطفه و اندیشه و درون شاعر است. شعری که حاصل تجربه های زیستی و حسی اوست. عشق، سرخوردگی، عصیان، انسان و نگرش تلخ آمیز از جمله مفاهیمی است که شاعر به زیبایی آن ها را باز می تاباند. این مجموعه در واقع دریچه ای است به دنیای ذهنی شاعر. شاعری که دغدغه های اجتماعی، عاشقانه و انسانی خود را با تخیل شاعرانه و تصاویر بدیع می سراید. شاعر با زبانی استعاری و متناسب با فضای ذهنی و فکری خود به تلفیق و گزینش واژه ها می پردازد. جلوه های زندگی شهری در شعر مهیمنی راه ندارد. شاعر دلبسته ی طبیعت پیرامون خود است. و از عناصر محیطی و طبیعت زندگی خود، در جهت خلق فضاهای شاعرانه بهره می گیرد. عناصری چون کوه، دریا، قایق، تلماسه، صخره، ماسه، صدف، موج، بندر، شروه و... .
- بی شروه و نای نی/ هجای دریغ را در تحریر آوا/ سرشار سازند (ص54)
مهیمنی با کمک این عناصر بومی و محلی تصاویر دلپذیری را خلق می کند:
- با دریا رازی بود/ موج ها/ هول و ولایِ کشتی به گِل نشسته را/ ترسیم می کردند/ و ماسه های کویر/ خاطرات گذشته را تکرار/ وقتی بندر پس کوهه ها خیز بر می داشت/ در برهوت نمک و کوسه/ چه می دیدی؟ (ص86)
از واژه های بومی و محلی نیز گاه در شعر استفاده می کند:
- در اتراق گاه خورشید/ هم گردانان کُچّه نشینند/ شب را/ و/ روز را (ص56)
شاعر کم تر دست به جسارت هنری و خطر کردن و شکستن هنجارهای تثبیت شده می زند و در واقع ادامه دهنده ی همان خط سیر گذشته است. به کارگیری ساخت های مشخص و معمول، شگردهای رو شده، تکرار ها و تأکید های غیر ضروری، توجه نکردن به فضاهای خلاق و کارکردهای زبانی شعر دهه ی شصت و هفتاد، گاه سبب راه یافتن ترکیب های کلیشه ای و توصیف های غیر ضروری در شعر شده است و همین از قدرت تأویل پذیری شعر می کاهد.
- آن گاه که گیسوان زمان پریشید/ دریای سبز دیدگان تو را دیدم/ دشت را سراسر تو بودی/ بر بال های نسیم/ رشته های پریشان ابریشمین دختران بود/ آن گاه که گیسوان زمان شکوفا شد/ دشت را سراسر تو بودی. (ص5)
- تا کی/ آری تا کی باید گرفته سر/ به دستِ گرگسار باد/ .../ هی اسب خسته/ تازانند/ تا کی/ آری تا کی/ .../ آری تا کی/ تا کی باید دست بر دست/ بسایم و/ آسمان بی نوا را نفرین کنم/ .../ تا کی/ خدایا چه قدر/ آری چه قدر باید تا کی بپویم و/ چه قدر باید تا شب بمویم/ .../ پیش می برد/ تا کی/ آری/ تا کی... (ص 12-10)
- نسخه ی تمنا را/ چه کسی می پیچد (ص15)
- مروارید عرق پیشانی شب را/ پر ستاره کرد (ص79)
گاه تکرار مصوت بلند «آ» منجر به دشواری در خواندن شعر می شود؛ - آوار آوای عاشق مانده ای است. (ص24)
شاعر گاه دست به ترکیب می زند:
دست گرگسار باد، درد نعره های یاد، تیغ- آتش، دستادست، مالامالِ پُر پاسوز یادکاوی، پاس سگ خیز و...
گاه واژه هایی از حوزه ی علوم دیگر اجازه ی ورود می یابند:
- از غنچه ها سخنی اگر/ رنج خارج شدن برگ است و/ درد نهنج و زایش گلبرگ (ص19)
استفاده از اصوات برای رسیدن به طبیعت کلام:
- چیروپ چیروپ گنجشکان (ص79)
شاعر گاه به صورت محدود با بازی با ابعاد واژه دست به نو آوری می زند و ظرفیت های زبان را گسترش می دهد:
- مانده ی خفتن بی خواب (ص9)
- نیستم/ گاهی که در هوای تو/ نیستم (ص 32)
- شب در سه کنج خانه، خانه کرده است (ص50)
و یا در شعر زیر بازی زیبایی با دریچه و تابستان کرده است:
- از دریچه ی تابستان دیدم/ آفتاب و/ ماه و/ ابر/ .../ از دریچه/ تابستان را/ که سر می رفت. (ص33)
- نه هرگز نمی توانم!/ .../ نام تو را/ در گذر گذرا/ ... (ص7)
گاه دست به نو آوری و هنجار شکنی هایی می زند:
استفاده از نقل به جای اسم:
- کلید گفتم و گفت می جست (ص62)
به هم زدن ترتیب یک ترکیب، سبب آشنایی زدایی و حرکت در شعر شده است:
- در جوش و جنب گنجشکان (ص80)
از قید صفت تفضیلی ساختن بر خلاف قیاس:

- دیروزتر سروده بودم (ص81)
حس آمیزی زیبای «شیون قهوه ای و زرد» (ص51) که تداعی کننده ی جیغ بنفش می باشد. بعضی از شعرها پایان ناتمامی دارند:
شعرهای (3)- (7)- (11)- (19)- (27)
در این مجموعه رگه هایی از تأثیر بعضی شاعران معاصر و کلاسیک دیده می شود:
مهیمنی: جانب اگر که نه عشق است/ این باد از کجاست؟ (ص52)
حافظ: صحبت عافیت گر چه خوش افتاد ای دل
جانب عشق عزیز است فرو مگذارش
مهیمنی: که کسی را/ هرگز تاب مستوری و گذر بی هوا/ نیست (ص80)
جامی: پری رو تاب مستوری ندارد/ چو در بندی سر از روزن بر آرد
مهیمنی: در جست و جوی نام تو برخیزم (ص73)
سعدی: به وقت صبح قیامت که سر ز خاک بر آرم/ به گفت
و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
در شعرهای زیر نیز رگه هایی از تأثیر شعر منوچهر آتشی می بینیم:
- سگی از ژرفای حافظه/ بیدار می شود/ حسی یاد نوازش شبنم می افتد. (ص7)
- راز هبوط و سرّ عشق را/ ژرفای سر درد و سرگیجه ی مدام را... (ص14)
- گریزی نیست/ باید ندا در اندیشه افکنم. (ص46)
- نگاه نخستینم آنگاه/ کف دستان را می کاود/ تا حروف نامت باز/ شکل بگیرد. (ص66)
- حالا در کوچه های پرسه/ به مرمت حیرت خود آمده ام (ص46)
در این شعر ها هم تأثیر زنده یاد محمد بیابانی را می توان دید:
- با شور باستانی خاک/ چه حدیثی است نهال را/ باران نمک سود و/ نهال بلورین/ سراسر دشت (88)
- این باد از کجاست/ که تا قامت شگرف اقاقی/ با بوی بابونه و سوسن.../ (ص50)
- کاش مزرع انتساب تو بودم/ در امتداد زبانه ی باور/ تا انقراض پر مهابت جست و جو (ص18)
گاه شاعر عیناً ترکیبی از شعر یک شاعر را می آورد و خود به آن اشاره دارد و گاه اشاره ای نمی کند:
- در گرگ و میش بود و نبود/ «سالخورد جاودان» را/ هی اسب خسته/ تازانند. (ص10)
ترکیب «سالخورد جاودان» از شعر میراث اخوان ثالث گرفته شده است.
- هر چند تا «هراس گمراهی» نماند/ سلوک بامدادی ات/ دالان های تو در تو را/ سپیده می گشاید. (ص33)
شاعر در پانوشت همین صفحه به این شعر حافظ اشاره کرده است:
«طی این مرحله بی همرهی خضر مکن/ ظلمات است بترس از خطر گمراهی»
- تا نیمه های تازه به راه رسیده ی/ «خمیازه ی کوهی»/ تن را به تازیانه ی خود یابی (ص59)
شاعر در پانوشت همین صفحه به شعر اخوان اشاره کرده است.
مهیمنی چون داستان نویس هم هست به روایت بسیار اهمیت می دهد. گاه شعر، در واقع داستانی است با همه ی عناصر داستانی: روایت مداری، استفاده از امکانات داستانی- فضا سازی ها، حوادث، بیان روایت ها، توصیفات، شروع و پایان داستانی و... انگار شاعر برای مخاطب که روبرویش نشسته است متن را روایت می کند. (شعراا)
- آری نشسته بودم/ و دیوار رو به رو/ کریه ترین دیوار جهان بود/ و طرح پر خوره ی ترک هایش/ دل را تا حاشیه ی سقف می چزاند/ ...
اگر چه شعرها تاریخ سرایش ندارند و مخاطب نمی تواند در جریان سیر و حرکت شعری او قرار گیرد اما به گمانم تغییر و تحولات هر چند اندک که در شعر او دیده می شود و آن جا که زبان شعرش متمایل به زبان گفتاری روزمره می شود و شاعر از ظرفیت های زبان محاوره و گفتار در شعر بهره می گیرد مربوط به سالیان اخیر و تحت تأثیر شعر امروز می باشد و این اتفاق فرخنده ای است. مهیمنی با این مجموعه نشان داد که شاعری هوشمند و توانا و خلاق است به ویژه در تصویر پردازی و تخیل شگرف. بنابراین اگر همین روند نا محسوس تحول شعری خود را شتاب بخشد و به زبان روان تر و شفاف تر اقبال بیشتری نشان دهد، بی گمان چهره ی درخشان تری را از او در آینده خواهیم دید. شاعری که تجربه های گرانسنگی را تا کنون آزموده و از دانش و توانایی بالایی در نقد برخوردار است.

                                                           به نقل از آتی بان

نثر در وضعیت دیگر(نثر اخیر باباچاهی)

ذهنیتی که جامعه ی ادبی معاصر، از باباچاهی امروز دارد: شاعری متفاوت نویس، جسور و خلاق است. شاعری که با مؤلفه های نو و پیشنهادهای تازه، شعر خود و حتا شعر معاصر را شور و حرکت بخشیده است. درباره ی نوع و کیفیت شعر او حرف و حدیث های بسیاری بر سر هر بازاری هست. اما به نثر سالیان اخیر او ـ با همه ی ارزشی که دارد ـ توجهی نشده است. این شاید به دلیل برجستگی بعد شاعری اوست که وجه نثری اش را در سایه و تحت الشعاع خود قرار داده است.
باباچاهی از شعر امروز، با نام «شعر در وضعیت دیگر» یاد می کند. من نیز بر همین قیاس نثر امروز او را، «فرانثر» یا «نثر در وضعیت دیگر» می نامم. این نام گذاری در واقع ناظر بر نوع خاصی از نثر است که کم و بیش مؤلفه ها و خصلت های پست مدرنی را در خود دارد.
یعنی؛ نثری که عناصر سنتی و معمول نثر را می شکند و با انحراف از فرم رایج، نویسنده با تمهیداتی از نثر مرسوم و تثبیت شده فرا روی می کند و با قدرت خلاقه و تجربه های غنی خود، به نثری تجربی و زایا دست می یابد. نثری که تعریف اصطلاحی نثر را نقض می کند و در واقع به ضد خود بدل می شود. نویسنده خصلت ها و عناصر نثر گذشته و حال را در فرآیندی خلاق در هم می ریزد تا نثری دیگر متناسب با وضعیت امروز انسان معاصر ارایه دهد: شوخ طبعی و ظنز، تناقض، پریشانی، گسست، شتاب و .......
فرانثر در واقع از نظر شکل متن، همان نثر معمول است؛ اما از نظر شکل ذهنی و نوع بیان از نثر مرسوم و تثبیت شده فاصله می گیرد و با نقض نثریت خود، هستی می یابد. نثر اخیر باباچاهی، به جای آن که ریشه در نثر گذشته ی او و نثر کلاسیک و معاصر فارسی داشته باشد، از دل شعرهای اخیر او سر برآورده است. قبل از او، چنین تجربه ای را می توان در نثر یدالله رؤیایی که ریشه در شعرهای حجمی او دارد، دید. اما هر کدام با تلقیات و برداشت های خاص خود.
این نوع نثر نه در تقابل، بلکه در کنار شعر و به موازات آن به حیات خود ادامه می دهد. در واقع نوعی خویشاوندی نزدیک با شعر او دارد و می توان آن دو را از یک اصل و تبار دانست. نثری که در عین حال وجه ابلاغی و کارکرد ارجاعی را مدّنظر قرار می دهد، وجه بلاغی و کارکرد عاطفی را نیز به شدت به رُخ می کشاند و تمایل وصف ناپذیری به سمت و سوی شعر شدن دارد.
در واقع هستی خود را از امکانات شعری اش می گیرد و این خصلت ها جزو طبیعت نثری او شده اند.
باباچاهی با تفنن در کلام، به کارگیری آرایه های لفظی و معنایی و شبکه ی تداعی ها مجال هنرنمایی های شاعرانه در میدان گسترده ی نثر می یابد.
باباچاهی از وجوه ادبی و شگردهای ویژه، بیشتر برای اثربخشی و تأثیرگذاری و جذابیت متن سود می جوید، تا به عنوان ابزاری برای بیان و ارایه ی مقصود. زیرا نثر او علاوه بر این که توقعات یک نثر (وجه ابلاغی) را برآورده می کند، صرفاً انتقال دهنده ی پیام و معنا نیست، بلکه وجوه دیگری را نیز مورد توجّه ویژه ی خود قرار می دهد. در واقع با تمهیداتی ویژه از ذات نثر به گونه ای آشنایی زدایی می کند و به نثر در وضعیت دیگر یا فرانثر دست می یابد.
باباچاهی نثر را از مرتبه ی نازل توصیفی و گزارشی به یک نثر خلاق ارتقا می دهد، به گونه ای که به نوعی متن مستقل و خود بسنده بدل می شود. نثری که آمیزشی است از شعر، طنز، نقیضه، ضرب المثل و ...
حال ببینیم باباچاهی شاعر، چه ضرورتی مبنی بر فراروی از نثر معمول دیده است که این گونه دست به گسست و فاصله گیری از گذشته ی نثر و نثر گذشته ی خود زده است؟
نثر معمول معاصر که نثری ساده و بی تکلف و به گونه ای نثر عریان است و واجد خصلت های نثر گزارشی و مقاله ای است، بر بستری هموار و بر اساس نظم خاص و در چارچوبی ـ اغلب ـ بسته قرار گرفته که جدیت و عبوسی آن و تأکید و توجه صرف به جنبه ی پیام رسانی و نوع نگارش ارتباطی آن، ملال آور و غیر جذاب به نظر می رسد. به گمانم باباچاهی بر این اساس و هم چنین با آگاهی از وجوه کلیشه ای و فاقد کارکرد امروزی نثر، می کوشد به گونه ای نامتعارف با مؤلفه هایی ویژه هم چون بازی های زبانی، به کارگیری شگردهای شعری، طنز و ... نثر دیگری را خلق کند که در واقع واکنشی است در برابر جریان غالب نثر امروز. البته در این میان سهم مخاطب و مشارکت خواننده در متن را نادیده نمی گیرد. بنابراین باباچاهی ضرورت فاصله گیری از گذشته را احساس نموده است. این نوع کارکرد، ناشی از عدم شناخت و ناتوانی او نیست، بلکه وی با احاطه و شناخت و مطالعه ی دقیق و مُستمر متون کُهن و معاصر، سعی در پی افکندن بنایی تازه در نثر دارد. این تحول نه از سر تفنن، بلکه از روی ضرورت و با پشتوانه ی غنی ادبی و اشراف کامل بر شعر و نثر کلاسیک و امروز، صورت می گیرد. و این بر می گردد به کمال طلبی، تنوع خواهی و جسارت هنری او.
بنابراین باباچاهی با یک سری تمهیدات و شگردها از نثر رسمی و معمول به نثری شخصی و ویژه می رسد که فقط در تصرف خود اوست، بسامد این نوع شگردها و صناعات در مقایسه با آثار دیگران قابل تشخیص و برجستگی است و بدین وسیله از دیگر نویسندگان معاصر متمایز می شود. بنابراین گام گذاشتن در این راه، اغلب انگ تقلید و گرته برداری را به همراه دارد. حرکت تازه ای که باباچاهی در نثر آغاز کرده است، می توان سرآغاز نثر تازه ای در ادبیات فارسی دانست که تلفیقی از وجه ابلاغی و بلاغی است. نگارشی خلاق که نویسنده با آگاهی دست به بدعت سازی می زند و از بیان توضیحی و تشریحی به بیانی روایی و ادبی می رسد. این نوع نثر، بین شعر و نثر شناور است. در عین حال که ظاهری نثرگونه دارد، به سبب وجود خصلت ها و شگردهای شعری و نوع اجرای آن و توجه به ارایه ی زبانی شاعرانه، مرز بین شعر و نثر را مخدوش می سازد و مسایل غیرشعری را در پوششی از شگردهای شعری می پوشاند.
به هر حال تحولاتی که در شعر امروز صورت گرفته، نثر را نیز دچار تحول کرده است. زیرا زبان عنصری پویا و زنده است و نیاز به طراوت و نوزایی دارد.
نثر باباچاهی را می توان مانند شعرش خواند و به همان نسبت از آن لذت برد. هر چند گاه به نظر می رسد شیفتگی و افراط در به کارگیری شگردها و نوآوری در قلمرو زبان و ساختار به نثرش خللی ایجاد کند، اما چیزی از عنصر عاطفه و احساس کم نمی شود.
باباچاهی با خطر کردن در نثر و با شگردهای زبانی به ستیز با نثر رسمی می پردازد و به لحاظ نوع نثری که ارایه می دهد به سبب خصلت های هنجار شکنانه و نامتعارف بودن آن ممکن است کسانی را بر آشوبد و او را به زبان بازی، آشفتگی و خلل و فساد در زبان و سطحی شدن نثر، متهم کنند. اما همیشه به گفته ی خود باباچاهی هر جسارتی با خسارت هایی همراه است.
از زاویه ی دیگر نیز می توان گفت که باباچاهی در واقع وجوه پنهان و خلاق نثر گذشته را جهت بیان نثر نامتعارف خود آشکار و برجسته می سازد. هم چنین این نکته را نباید فراموش کرد که اصولاً نثر کلاسیک فارسی در خود ماهیت و سرشت شاعرانه دارد و این خصلت شاعرانگی حتا در زبان روزمره نیز بسامد بالایی دارد.
اصولاً باباچاهی دست به واژه سازی نمی زند، بلکه واژه ها را به گونه ای خلاقانه و نامتعارف در کنار هم می چیند و با تلفیق کردن غیر معمول آن ها، دست به زایایی زبان می زند. به زبانی دیگر، در رابطه ی هم نشینی میان واحدهای زبان جابه جاهایی صورت می گیرد و در واقع همین اختلال در روابط هم نشینی میان واحدهای زبان مُنجر به نوعی آشنایی زدایی می شود و خواننده را به درنگ وا می دارد و سبب نوعی لذت نوشتاری و متنی می شود.
بنابراین تازگی و طراوت نثر باباچاهی نه در بیان واژه ها و ترکیبات تازه و قدرت فصاحت و بلاغت و شیوایی آن است، بلکه با فراروی از بلاغت و شیوایی نثر معمول و فصیح معاصر، ظرفیت های نامکشوف زبان را آشکار می کند. زبان متن هر لحظه در حال شکل گیری است و ثابت و راکد نیست. متن به گونه ای آزاد و فی البداهه پیش می رود که نویسنده می تواند از هر نوع امکانات متنی استفاده کند، به نحوی که به متن لطمه ای وارد نشود. در واقع کیفیت و نوع بیان و قواعد متن اجازه ی چنین رویکردی را به او می دهد. باباچاهی در این نوع نثر به همه ی گوشه و زوایای ادبیات (کلاسیک، نو، ادبیات جهان، مایه های بومی، ادبیات فولکلوریک و ...) سر می زند و در واقع جهت بیان مقصود خود آن ها را در جامه ای امروزین احضار می کند، به گونه ای که نثرش هم جهت اندیشه های فلسفی و خصلت های فرهنگی معاصر پیش می رود.
باباچاهی در پیشگفتار گزینه ی اشعار (مروارید، 1383) از منظر خود به شرح جزییات و وقایع می پردازد و با هوشمندی و نکته بینی و با ابتکار و نواندیشی از زاویه ی اول شخص، گوشه هایی از واقعیات زندگی شخصی و ادبی خود را در خلال متن روایت می کند و به دیدگاه های ادبی، فلسفی و اجتماعی خود می پردازد. اشخاص و حوادث متن، وجودی عینی دارند. "من" این متن در واقع همان «من نویسنده» است. از طرف دیگر همین متن می تواند، یک متن مستقل ادبی و مطبوع به شمار آید. در واقع متن به سبب نوع بیان و توجه به ظرایف و شگردهای هنری از جنبه های تاریخی و عینی پا فراتر می گذارد و به ادبیات (مثلاً داستان و ...) نزدیک می شود و می توان آن را مثل داستانی دلکش و دلپذیر خواند و به همان نسبت از آن لذّت بُرد.
مختصات سبکی نثر باباچاهی
به گمانم اوج نثر باباچاهی را می توان در پیشگفتار «گزینه ی اشعار» او (مروارید، 1383) دید، که همه ی خصلت ها و عناصر نثری او را در خود جای داده است و در واقع الگو و نمونه ای از دیگر آثار نثری اوست. اگر چه روند این حرکت و جریان را به نحوی رو به رشد، می توان در مقدمه ی گزینه ی اشعار (دُرسا، 1372)، مؤخرها، تک نگاری ها، مصاحبه ها، نقدها، سخنرانی ها و حتا در مصاحبه ی مفصل او (تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران 5، سید عبداله سادات مدنی، روزنگار، 1384) ـ که در واقع متن گسترش یافته ی همان پیشگفتار گزینه ی اشعار اوست ـ مشاهده نمود.
بر این اساس به مختصات سبکی نثر باباچاهی می پردازیم:
1ـ از جمله مختصاتی که در نثر باباچاهی همانند شعرش دارای بسامد بالایی است، بهره گیری خلاقانه از عنصر طنز است. طنزی که حاصل نوعی درک و دریافت وی نسبت به نقص و کاستی هایی است که در نثر معاصر دیده می شود.
باباچاهی در زمینه ی لزوم درک عنصر طنز در شعر می گوید: «.. شعر در وضعیت دیگر» کمبود عنصر طنز را که فرآیند شرایط خاص تاریخی و آنتی تز جدیت غیرلازم شعر مدرن موجود در ایران است و هم چنین نخبه گرایی نگارشی که اجازه ی ورود لحن محاوره ای و کلمات و جملات ظاهراً غیرشاعرانه را به شعر نمی دهد [...] به خوبی درک کرده است. «از این رو بر چند مرکزیتی و ظاهراً نوعی گسسته نگاری و مخصوصاً بر عنصر طنز و حتا نوعی گروتسک تأکید دارد.» (پیشگفتار، گزینه ی اشعار، مروارید، 1383، ص 40) و بر خلاف نظر برخی از شاعران و منتقدان معتقد است که «... من در شعرم به سفارش فلاسفه ی متأخر و غیر متأخر، به این طنز و شوخ طبعی دردناک روی نیاورده ام، بلکه وقتی در جامعه ای زندگی می کنم که بعضی افراد نقاب دو رنگی و تقلب را تا سر زانوهایشان پایین کشیده اند، به چنین مسیری سوق داده می شوم.» (همان، ص 42).
باباچاهی به وسیله ی طنز، ظرفیت نثر را گسترش می دهد و یک نواختی و ملال آوری آن را می شکند و زبانی جذاب، موجز، مؤثر و متفاوت می آفریند.
اصولاً شیوه ی سبکی نثر باباچاهی، مایه ی طنز و کنایه را همیشه همراه خود دارد و به طرزی بدیع در آن نهادینه شده است، به گونه ای که این طنز به پدیده ی سبکی بدل می شود.
طنز باباچاهی برخلاف طنز حافظ که اغلب ناظر بر مسایل و مُعضلات اجتماعی است، چاشنی ادبی دارد. در واقع طنز اونه طنز فلسفی، اجتماعی و سیاسی بلکه می توان نوعی طنز ادبی نامید که حاصل تأمّلات و شوخ طبعی های اوست که او را به نوعی رندانه گویی سوق می دهد. البته گاه همین بیان کنایی و لحن طنزآلود، به گونه ای اغراق آمیز خود را نشان می دهد و به افراط می گراید و حتا در ارزیابی ها و نقدهای خود بر آثار دیگران به گونه ای طنزآمیز و نیش دار برخورد می کند. طنز تمام متن را در تسخیر خود در می آورد و گاه ممکن است به هجو نیز بگراید.
باباچاهی از شیوه های مختلفی برای ساخت طنز استفاده می کند:
الف) نقیضه پردازی و تقلید و اقتباس از آثار ادبی
باباچاهی نویسنده مصراع یا بیتی مشهور (سنتی و نو)، شعری عامیانه و فولکلوریک و گاه عبارتی از نثر کلاسیک را بر می گزیند و با توجه به تناسب موضوع جهت عینی کردن آن، به گونه ای در آن دخل و تصرف می کند و شعر را دستخوش تحریف کلی یا جزیی می نماید. در این نقیضه پردازی و اقتباس در صورتی که خواننده با اصل اثر آشنایی داشته باشد، زیبایی و لذت بخشی آن به مراتب بیشتر می شود. این شگرد به دلیل بسامد بالای آن، یکی از مهم ترین شاخص های سبکی نثر باباچاهی به شمار می آید.
به ذکر چند نمونه بسنده می کنیم:
 دویدیم و دویدیم و به روستای دیگری رسیدیم. (ص 9)
اقتباسی است از شعر عامیانه: دویدم و دویدم، سر کوهی رسیدم
 به دختران که شوخی و دلبری نمی آموخت (ص 10)
ـ معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت (سعدی)
 میان منزل (جُفره) و مدرسه راهی است؛ نوجوانم، عاشقم ـ عاشق چه کسی؟! ـ این ره کدام است؟ (ص 12)
ـ میان مسجد و میخانه راهی است
غریبم بی کسم آن ره کدام است؟ (عطار)
 آن روزها رفتند و رفته رفته می روند این روزها نیز! (ص 13)
ـ آن روزها رفتند / آن روزهای خوب / آن روزهای سالم سرشار ... (فروغ فرخزاد)
 به هر شیوه ـ حیله چرا؟ رهی باید کرد! (ص 15)
ـ طاعت از دست نیاید گنهی باید کرد
در دل دوست به هر حیله رهی باید کرد (نشاط اصفهانی)
 میخ آهنی اما در سنگ نرفت که نرفت (ص 10)
ـ با سیه دل چه سود گفتن وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ (گلستان سعدی)
 گفت این پیداست از [بازو]ی تو! (ص 18)
ـ آن یکی پرسید اشتر را که هی!
از کجا می آیی ای فرخنده پی!
گفت: از حمام گرم کوی تو
گفت: خود پیداست از زانوی تو (مثنوی مولوی)
 خرقه (کت و شلوارم) جایی گروِ باده (هزینه ی ماهانه) بوده و خرت و پرت های دیگر جایی (ص 18)
ـ در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گروِ باده و دفتر جایی (حافظ)
 ... در حال حاضر نیز از دوستان قدیمی من محسوب می شود، یادگار همان ایامی است که در گلشن فغانی داشتم. (ص 22)
ـ یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتیم
در میان لاله و گل آشیانی داشتیم (رهی معیری)
 چو باز آمدم بوشهر آماده دیدم (ص 23)
ـ چو بازد آمدم کشور آسوده دیدم
پلنگان رها کرده خوی پلنگی (سعدی)
 سندی بهتر از این؟! (ص 24)
ـ چشم را باز کنید، آیتی بهتر از این می خواهید؟ (سهراب سپهری)
 ایام خوش آن بود که در بهار و پاییز با شعر به سر شد، باقی همه جنجال برانگیز بود (ص 27)
ـ ایام خوش آن بود که با یار به سر شد
باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود (حافظ)
 شاعران نسل قبل از خودم باعث شد که از چهار طرف بر من بتازانند اسب جفا را. (ص 28)
ـ اگر دانی که فردا محشری نیست
سؤال و پرسش و پیغمبری نیست
بتاز اسب جفا تا می توانی
که فایز را سپاه و لشکری نیست (فایز دشتی)
 مثل این که قرار است دیواری غیرقابل نفوذ دور شعر بنا کنیم که از باد و بارانِ ـ فلسفه که هیچ ـ ریاضیات، نجوم، علوم طبیعی و هر علم و دانش دیگری در امان بماند. (ص 41)
ـ پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند (فردوسی)
 ... در توهمات خود بر صدر نشینند و از سوی خود قدر بینند! (ص 30)
ـ هنر در نفس خود دولت است، هر جا که رود قدر بیند و در صدر نشیند (گلستان سعدی)
ب) بیان کنایی و مبالغه آمیز همراه با زبانی گزنده و طنزآمیز درباره ی دیگران (نوعی رابطه ی طنز ـ کنایی)
ـ بعضی از استادان نازنین ... فلفلی شان که می کردم می شدم: این جوجه های تازه سر از تخم در آورده. (ص 17)
ـ بعضی از دلبستگان به این شعر [شعر خورشیدها و خارها] مدت هاست چراغ مطالعه را به انباری منزل منتقل کرده اند. (ص 24)
ـ شنیده ام که این حضرات [بخشی از شاعران متفاوت نویس] انگشت در سوراخ دیوار می کنند تا مخاطبی احتمالی را پیدا کنند و او را بردار کنند! (ص 29)
ـ احوال و اوضاع محافظه کاران مدرن خراب تر از آن است که سایه ی این نوشتار را با تیر هدف قرار ندهند، طفلکی ها دلخوشی شان این است که با برچسب شعر معاصر ایران هر ماه جلسه ای برپا کنند و خودشان را ارضاء (رسوا؟) کنند. (ص 30)
ـ نظر من این است که تاکنون کسی از دانستن «خفه» نشده است مگر این که دانایی را طنابی مفت برای خفه ی خود در نظر گرفته باشند. استعداد خودکشی هم در این میان نقش محسوسی دارد! (ص 43)
ج) طنز و کنایه درباره ی خود
ـ ... پرسش نامه ای را از راه دور با من در میان گذاشت اندر اطراف شرح فتوحات ادبی منِ رویین تن (ص 9)
ـ نعمتی اما ... مرا از هر گونه آسیبی در امان نگه می داشت: مبادا از دل و دماغ بیفتم و گوشه ای از تاریخ ادبیات بی حضور هم چو منی تا قیام قیامت «از تُهی سرشار» باقی بماند. (ص 12)
ـ افسوس آن یار و غمخوار عزیز زود از این دیار سفر کرد و دست پخت خیلی شورش را ندید و نچشید (ص 12)
ـ شعری دیگر از منِ صاحب نام! در صفحات شعر مجله ی «زن روز» ... چشم حسودان را خیره کرد (ص 14)
ـ تا بالاخره مقاله ی منِ خیلی صاحب نظر به چاپ رسید! پس از چاپ آن مقاله ی مفصل به گمانم نوع راه رفتنم در خیابان زند شیراز و در محیط دانشکده کمی عوض شده بود (ص 18)
ـ گل دیگری را هم در سال 1346 به سر شعر معاصر ایران زدم. انتشار کتاب «در بی تکیه گاهی» ... (ص 24)
ج) ترکیب های طنزگونه: دبیر انشا ـ ریاضیات (ص 14) عقاب ـ هیتلر (ص 20)
د) طنز واژگونه:
ـ وَ بعد یکی یکی سوار بر ترکه ی انار و چوب نخل که مرکب تیزتک ما بود، روانه ی قصر سلطنتی مان می شدیم (ص 10)
ـ برخی پست مدرن های دو آتشه ی ایرانی ... نوعی تارک دنیاییِ زبانی را برای شعر امروز به ارمغان! می آورند (ص 43)
ـ فلفلی شان که می کردم؛ می شدم: این جوجه های تازه سر از تخم در آورده! و طیباتی که غالباً دل خنک کن بود. (ص 17)
2ـ تناقض
ـ شقایقی که پیش از این شقایق نبوده! (ص 11)
ـ موهای سرم را به تقلید از عکس های او مرتب و یا در واقع نامرتب می کردم. (ص 12)
ـ من در طول حیاتم با بسیاری از مشاهیر، نزدیک اما در واقع بسیار دور بوده ام. (ص 16)
ـ وقتی با چهره ی سرشناسی ... آشنا می شدم ... از او دور و به چهره هایی بسیار دور ... نزدیک می شدم. (ص 16)
ـ قرار بر این بوده من فقط با مردگانِ زنده یا زندگان دور از دست، زندگی کنم. (ص 16)
3ـ باباچاهی با حضور ذهن، حسن سلیقه و حافظه ی بی نظیر، از هر جای دریای «خروشان، ژرف، بی پهنا»ی ادبیات فارسی و گاه ادبیات جهان، با همه ی مصداق هایش، جهت عینی کردن و تأکید بر سخن خود، با نوعی رابطه ی بینامتنی، جرعه ای به تناسب فحوای کلام و هم محتوا با متن بر می گیرد. به زبان دیگر وی استشهاد شعری (کلاسیک، نو، عامیانه، شعر خود، تصنیف و ...)، اشارات ادبی و اقتباس از آثار ادبی و در هم آمیختگی آن ها با نثر را دستمایه ی کار خود قرار می دهد. باباچاهی این اشعار را گاه عیناً، گاه مصراع و یا عبارتی از آن را برای تأیید و یا آرایش کلام احضار می کند. البته به نظر می رسد که نویسنده بیشتر برای آرایش و زینت بخشی متن و تأثیر بخشی عاطفی آن، دست به چنین ترفندی می زند و در نهایت متن را از یک نواختی ملال آور بیرون می آورد.
 معلم آمد و درس غمم داد (ص 10)
مصراعی از این دوبیتی عامیانه است:
من از روز ازل بختم کج افتاد
زبس که مادرم شیر غمم داد
مرا بردند به مکتب خانه ی عشق
معلم آمد و درس غمم داد
 مبادا از دل و دماغ بیفتم و گوشه ای از تاریخ ادبیات بی حضور هم چو منی تا قیام قیامت «از تهی سرشار» باقی بماند. (ص 12)
ـ از تهی سرشار / جویبار لحظه ها جاری ست. (اخوان ثالث)
 کولی ها سرزده می آیند و در همه جا سر می کشند
پنج گل ارغوان به جای او می بخشند ... (ص 12)، (علی باباچاهی)
 به قول صاحب «سلاخ خانه ی شماره 5» [اثر کورت ونه گات] رسم روزگار چنین است! (ص 14)
ـ «عبارت» رسم روزگار چنین است» زمانی بر سر زبان ها افتاد که در رمان سلاخ خانه ی شماره ی پنج (1969) هر بار از مرگی سخن به میان می آمد، پدیدار می شد.»
(به انگیزه ی درگذشت کورت ونه گات، فیل بیکر، برگردان: علیرضا بهنام، هفتاد و هفت، دوره ی جدید، شماره دوم، خرداد 86، ص 70)
 همه سربازها در خواب خوش بودند. (ص 19)، (علی باباچاهی)
 که عشق آسان نمود اول ... (ص 20)
ـ الا یا ایها الساقی ادرکأساً و ناول ها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها (حافظ)
 شیراز معدن لب لعل است و کان حسن (ص 21)
ـ شیراز معدن لب لعل و کان حسن
من جوهریّ مفلسم ایرامشوشم (حافظ)
 ای برادر تو همه اندیشه ای! (ص 21)
ـ ای برادر تو همه اندیشه ای
مابقی خود استخوان و ریشه ای (مولوی)
 چه بدکرداری ای چرخ! (ص 27)
ـ چه کج رفتاری ای چرخ / چه بدکرداری ای چرخ / سرکین داری ای چرخ / نه دین داری نه آیین داری ای چرخ (عارف قزوینی)
 همه ی ارزش دست و دلم از آن است (ص 29)
ـ همه ی / لرزش دست و دلم / از آن بود / که عشق / پناهی گردد. (شاملو)
 تو اگر بنشینی / من اگر بنشینم؟ (ص 39)
ـ تو اگر بنشینی / من اگر بنشینم / چه کسی برخیزد. (حمید مصدق)
ـ گاه فقط مضمون شعر را دستمایه ی کلی قرار می دهد:
 از چشم عاشق همه چیزی در معشوق زیباست. (ص 40)
یادآور این شعر است:
اگر در دیده ی مجنون نشینی
به غیر از خوبی لیلی نبینی (وحشی بافقی)
4ـ استفاده از ضرب المثل ها، کنایات، اصطلاحات عامیانه، تکیه کلام ها، مایه های بومی و محلی؛ گاه عیناً به همان صورت رایج و مصطلح و گاه با اندک دخل و تصرفی ...
 بازی های محلی:
ـ گرگم به هوا (ص 10) ـ گُل بگیر شَدَّه (ص 10)
 مکان های جغرافیایی حوزه ی زادگاه نویسنده: کنگان ـ جلالی ـ جفره ـ تنگستان ـ بوشهر و ...
شعر فولکلوریک: شنیدم بهمنی گردان می سازن
برای سربازا زندان می سازن (ص 20)
 ضرب المثل ها و کنایات و تکیه کلام ها:
ـ سخت می روی به ترکستان (ص 13)
ـ مبادا از دل و دماغ بیفتم (ص 12)
ـ آبت نبود، نونت نبود (ص 14)
ـ موضوعات کیلویی (ص 14)
ـ فلفلی شان که می کردم (ص 17)
ـ جوجه های تازه سر از تخم در آورده. (ص 17)
ـ حرف حرف می آورد و هر که بامش بیش، صحبت برف پیش می آورد. (ص 18)
ـ کلاهی که اصلاً پشم ندارد (ص 21)
ـ زیر سبیلی رد کرد (ص 21)
ـ حساب حساب، کاکا برادر (ص 21)
ـ زیره به کرمان نبرده بودم (ص 22)
ـ صدایش را هم در نیاورد (ص 38)
ـ چطور شاخ غول مطلق نگری را شکستم؟ (ص 42)
ـ دهن کجی های بی جا (ص 43)
ـ ... صادره از کنگان! هستی! خب، باش تا صبح دولتت در یکصد و شصت سال بعدی بدمد! (ص 10)
ـ اما وای دریغ که زود از شاخه پرید (ص 14)
ـ چرا که نه؟ (ص 15)
ـ دروغ چرا؟ (ص 17)
ـ ای داد و بیداد (ص 41)
5) توجه به واژه و کارکرد موسیقایی آن، تناسب واژه، عناصر آوایی و ترکیب آن ها، جناس، سجع و قافیه، واج آرایی، تکرار و ... که منجر به نوعی نثر موسیقایی و آهنگین می شود و به شعر پهلو می زند.
ـ در ابتدا، در ابتدایی با کفاش خراسانی آشنا شدم. (ص 10)
ـ در این ایام از بام تا شام با شعر و شور و عاشقی می گذشت. (ص 13)
ـ من نیز لج نکردم اصلاً و فوراً عنان را به سمت و سوی خویشتن خویشِ آن روزها کج کردم (ص 13)
ـ دستی که دستی دستی تیشه به ریشه ی شهرت هنری ـ خانوادگی اش می زند (ص 14)
ـ همه را بی واهمه می خواندم (ص 16)
ـ این خودکار، این هم کاغذ، بردار بنویس نقد این کتاب تحمیلی را، بردارت که نمی کنند (ص 17)
ـ جالب این که با استادم محمدرضا نعمتی زاده همکار از آب در آمدیم! چه لذت و نعمتی بالاتر از این (ص 23)
ـ خدا را سپاس که تشخیص ات بی قیاس از آب در نیامده (ص 27)
ـ شعر معاصر از «من» سالاری ... فاصله گیری کرده ..... اما از «فن» سالاری سر در آورده (ص 29)
ـ فرض من این است که خواننده ی جدی نوشته ی جدی مرا خیلی جدی گرفته است و پرسش های خیلی خیلی جدی از من دارد (ص 28)
6ـ به کارگیری الگوی نحو زبان عامیانه، نحوشکنی و غیر دستوری کردن متن با تغییر جایگاه عناصر سازنده ی جمله بر خلاف شیوه ی عادی نثر معمول، که به زایایی عاطفی می انجامد و سبب تنوع در نثر می شود و امکانات تازه ای را به وجود می آورد. نثر معمول دستورپذیر است، اما نثر باباچاهی ـ اغلب ـ به دلیل بهره گیری از امکانات و شگردهای شعری و توجه به موسیقایی کردن نثر و جهت آشنایی زدایی از نثر عادی، نثری دستور گریز می شود.
ذکر چند نمونه:
ـ چشمم که به خشکی افتاد لابد از آب دریا پریده بودم بیرون، با کشتی آمده بودیم از کنگان تا جلالی که روستایی ساحلی بود / هست در بوشهر. (ص 9)
ـ برادرانم با من بوده اند حتماً وَ مادرم که: ای بی وفا پسر! حالا که زیر خروارها خاک آرمیده است. پدرم؟ یادم نیست. بی پدر نبودم البته / نیستم. (ص 9)
ـ یک ضرب خوانده ام و قبول شده ام در کنکور و بعداً نشسته ام در صف اولی ها چرا که نه؟ (ص 15)
ـ چگونه بکارم اخمی مصنوعی در ابروهایم و ته مانده ای از رعد را در طنین صدایم؟ (ص 21)
7ـ پرش ها و تداعی ها، قطع روایت ها و ... گاه ساختار متن به گونه ای تو در تو می شود. در واقع در دل یک روایت، روایت یا روایت های دیگر حضور می یابند. نویسنده در این (اتوبیوگرافی) گویی خواننده در مقابلش نشسته و به شرح حوادث و وقایع و جزییات زندگی و شعر خود می پردازد. در بین روایت ها، نویسنده با تمهیداتی روایت ها را می شکند و در مواقعی در روایت دخالت می کند، از گذشته به حال و از حال به گذشته در نوسان است. گاه خود و گاه خواننده را مورد خطاب قرار می دهد. از شگردها و صناعات داستانی جهت جذابیت و تأثیرگذاری متن به نحوی شایسته بهره می گیرد. نویسنده در این جهش ها و تداعی ها می تواند از هر جایی سر در بیاورد. نمونه های فراوانی از این موارد در سرتاسر متن به دید می آید.
8ـ تنوع در نثر با به کار بردن لحن مختلف پرسشی، خبری، تعجبی، تأکید، خطابی، امری و ...؛ کوتاه و بلندی جملات، به کارگیری لحن محاوره، حذف فعل، به کارگیری زمان های مختلف هم زمان با هم، تنوع طلبی در متن، تلفیق لحن های مختلف رسمی و غیررسمی و ...
ـ پدربزرگ مادری ام به بدرقه ی ما آمده بود. صبح یا عصر؟ یادم نیست! شاید هم غروب غروب بوده بوده باشد. (ص 9)
ـ برادرانم با من بوده اند حتماً و مادرم که: ای بی وفا پسر! حالا که زیر خروارها خاک آرمیده است. پدرم؟ یادم نیست. بی پدر نبودم البته / نیستم. (ص 9)
ـ بچه ها! تا پنج سال دیگر، علی حتماً شاعرِ ... که زنگ تفریح، نقطه چین می کند دنباله ی کلام آتشی را. (ص 11)
ـ ای فلا بن فلان! بدان و آگاه باش که شده ای سایه ای در قفای سایه ی دست هدایت و سخت می روی به ترکستان! (1 13)
ـ در می یافتم که با غذای روحی مطبوعی رو به رو نیستم. خب چه باید کرد؟ این خودکار، این هم کاغذ! بردار بنویس نقد این کتاب های تحمیلی را؛ بردارت که نمی کنند. تازه اسم مستعار را برای چه آفریده اند؟ (ص 17)
ـ هر چه بوده، رفته رفته، گذشته! وَ گذشت و می گذرد. (ص 21)
ـ تهران، آوارگی شغلی و ادامه ی شیدایی فطری. ابن مشغله! ویرایش کتاب های مختلف در نشر پاپیروس. پیشبرد، هیرمند و ... تنظیم نمایشنامه های رادیویی و ... تحقیق در متون کهن فارسی .... مدخل گزینی و تعریف نگاری ... مسؤولیت صفحات شعر مجله ی آدینه، مسؤولیت شعر و نقد شعر مجله ی نافه برای مدتی کوتاه. (ص 27)
9ـ موجی از تداعی های لفظی و معنایی (شبکه ی تداعی ها) متن را به جنبش و حرکت در می آورد:
 «موش و گربه ی» عبید زاکانا را هم از دستفروش دوره گردی خریدم. (ص 10)
نویسنده در این جمله علاوه بر این که به شعر و شاعر آن اشاره کرده، تداعی گر این ابیات از مثنوی موش و گربه ی عبید نیز هست:
ای خردمند عاقل و دانا
قصه ی موش و گربه بر خوانا
...
هست این قصه ی عجیب و غریب
یادگار عبید زاکانا
 عجب حکایت سوزناکی است به اجباری رفتن این پسرک بومی. (ص 19)
در ترکیب «پسرک بومی» علاوه بر این که به خود اشاره دارد، مجموعه داستان «پسرک بومی» احمد محمود را نیز به ذهن تداعی می کند.
 تهران. آوارگی شغلی و ادامه ی شیدایی فطری. ابن مشغله! ویرایش کتاب های مختلف ... تنظیم نمایشنامه های رادیویی ... تحقیق در متون کهن فارسی ...... (صص 26 ـ 27)
واژه ی ابن مشغله علاوه بر این که بیانگر آوارگی شغلی و تعویض شغل های مختلف نویسنده است، اشاره ای هم به کتاب «ابن مشغله» نادر ابراهیمی دارد که در آن، نویسنده به در به دری و تعویض شغل های گوناگون خود می پردازد. در واقع این تداعی بر اساس مفاهیم مشابه ای است که سرنوشت هر دو بوده است.
گاهی نویسنده خود به این تداعی ها اشاره می کند:
آتشی می گوید عاشق ـ شاعرهای ترکه ای لازم است قدری آبدیده شوند! از آب به یاد دریا می افتم که در چند متری قدم های من است و از فولاد به یاد کتاب در «چگونه فولاد آبدیده شد؟» [نام رمانی از نیکلای آستروفسکی] ... (ص 19)
10ـ تازگی و ابداع در انتخاب عنوان و تیترها، شروع مناسب و فضاسازی های مؤثر و تازه و پایان بندی جذاب.
 عنوان های تازه:
ـ من فکر می کنم که طور دیگری فکر می کنم. (ص 9)
ـ غروب با دل من می وزد. (ص 9)
ـ بچه ها بیاین به بازی. (ص 10)
شیوه دعوت بچه ها به بازی های شبانه بوده است. باباچاهی در این زمینه می گوید: «بعضی از بازی های ما در شب انجام می شد، به این شکل که مثلاً یک یا دو نفر شب هنگام در کوچه ظاهر می شدند و یکی از آن ها با صدای بلند فریاد می زد: چی چی؟ یکی دیگر می گفت: سنگِ ترازی (ترازو) بعد دیگری می گفت: بچه ها شوم (شام) بخورین بیاین به بازی!» (سادات مدنی، عبدالله، مجموعه ی تاریخ شفاهی ادبیات معاصر ایران، علی باباچاهی، صص 20 ـ 21)
ـ الهی از نظر افتاده ی اهل نظر گردی! (ص 10)
ـ خود شکستن کی هنر باشد! (ص 17)
ـ شنیدم بهمنی گردان می سازِن
برای سربازا زندان می سازِن (ص 18)
ـ لطفاً دور فیلم را کمی تندتر کنید! (ص 21)
ـ چو باز آمدم بوشهر آماده دیدم. (ص 23)
 شروع مناسب و فضاسازی های تازه:
ـ چشمم که به خشکی افتاد لابد از آب دریا پریده بودم بیرون، با کشتی آمده بودیم از «کنگان» تا «جلالی» که روستایی ساحلی بود / هست در بوشهر. پدربزرگ مادری ام به بدرقه ی ما آمده بود.
صبح بود یا عصر به یادم نیست! شاید هم غروبِ غروب بوده بوده باشد. (ص 9)
ـ برادرانم با من بوده اند حتماً، وَ مادرم که: ای بی وفا پسر! حالا که زیر خروارها خاک آرمیده است.
پدرم؟ یادم نیست، بی پدر نبودم البته / نیستم! چند صباحی که نمی دانم چرا در کنار پدربزرگ و دایی های دریایی ام گذراندیم وَ بعد دویدیم و دویدیم وَ به روستای دیگری رسیدیم که «جُفره» نام داشت. (ص 9)
ـ پدر، برآمده از صحرا (تنگستان بوشهر)، همسایه ی تفنگ وَ مادرم، نمک پرورده ی دریا (بوشهر) بود. مادر همنشین ماسه و موج بود، نه اینکه نازپرورده ای پرده نشین باشد، بلکه افسرده دلِ بلند بالایی بود که صدف ها و مرجان ها را از دستِ «ساکنان دریا» ـ به آب پیوستگان ابدی ـ بر می گرفت. و ساکنان دریا، برادران او، همسایگان او وَ ... بودند که از پس طوفان های نامنتظر، هیچگاه به خانه هایشان برنمی گشتند. (صص 9 ـ 10)
 پایان بندی جذاب:
باباچاهی در پایان این نوشته، با لحنی پرسشی و غیرقطعی از عبارت کلیشه ای و شیوه رایج در پایان بسیاری از قصه ها آشنایی زدایی می کند:
ـ قصه شعر و نقد شعر ما به سر نرسید، کلاغه اما نمی دونم به خونه اش رسید، یا نرسید؟ (ص 43)
11ـ مخاطب قرار دادن خواننده با تکیه کلام و یا خطاب عام عرفا با همه (ای عزیزو ...): و بدان ای عزیز که در آن روزها ناگهان اسم شعری ام را گذاشتم «ع. فریاد». (ص 13)
12ـ استفاده از ایهام های دل پذیر و زیبا:
ـ غلامحسین ساعدی تعدادی از کتاب های مرا شخصاً به انتشارات نیل منتقل می کنند، لابد غریبی و «در بی تکیه گاهی» مرا سخت دریافته بوده است. (ص 24)
13ـ برقراری نوعی رابطه ی حسی با خواننده با عبارات عامیانه و تکیه کلام ها:
ـ یادم نیست. (ص 9)
ـ خلاصه این که رفتم.. . (ص 14)
ـ اما وای دریغ که زود از شاخه پرید. (ص 14)
ـ ای داد و بیداد (ص 41)
ـ خب! این هم از خودشکنی! دیگر چه؟ (ص 18)
ـ خب! این هم دفترچه ی پایان خدمت سربازی (ص 23)
14ـ استفاده از بعضی مختصات زبان فارسی کهن:
 استعمال لغت پهلوی اندر (به معنای راجع به، درباره ی، در موضوع و ...)
ـ پرسشنامه ای را از راه دور با من در میان گذاشت اندر اطراف شرح فتوحات منِ رویینِ تن (ص 9)
ـ زنگ تفریح به طور جدی اندر اطراف شعر امروز می چرخیدیم. (ص 14)
ـ شروع کردم به صدور هجویه هایی اندر اوصاف این افسر وظیفه شناس. (ص 20)
15ـ گاه پس از ذکر واژه ای جهت تشکیک در آن، واژه ای دیگر را همراه با علامت پرسش در پرانتز قرار می دهد که از میان آن دو، می توان هر دو یا یکی را مدنظر قرار داد:
ـ مصاحبه ی علی اصغر ضرابی با من به سفارش (دستور؟) عباس پهلوان برای مجله ی فردوسی ... (ص 25)
ـ مدرنیت قابل قبول شعر امروز به گمان من فرایند تضاد متن (مؤلف؟) با برخی از مؤلفه های مدرنیته است (ص 30)
ـ خودشان را ارضا (رسوا؟) کنند. (ص 30).
ـ اما فکر می کنم منزلت (وظیفه؟) اجتماعی شعر جایش را به منزلتی فردی داده است. (ص 32)
16ـ کاربرد ممیز (خط مورب) در نثر باباچاهی همانند شعرش، بسامد بالایی را دارد و کاربردهای متفاوت (به جای واو عطف ـ به معنی یا ـ برای تقابل ـ برای جدا کردن مصراع های یک شعر و ...)
ـ جلالی روستایی ساحلی بود / هست. (ص 9)
ـ بی پدر نبودم البته / نیستم. (ص 9)
ـ یک نگاه که حلال بود / هست (ص 22)
ـ چرا دولت مستعجل باشند؟ / نیستند! (ص 27)
ـ نگارشی جدید پیش کشیده می شود / شده که بسیار بحث برانگیز هم هست. (ص 30)
ـ ذهن / عین، خیر / شر، فرشته / ابلیس (ص 37)
ـ تو اگر بنشینی / من اگر بنشینم؟ (ص 39)
17ـ آوردن یک واژه همراه با علامت پرسش، که بدین وسیله همه عناصر جمله به جز نهاد حذف و سبب ایجاز در کلام می شود:
ـ برادرانم با من بوده اند حتماً و مادرم که: ای بی وفا پسر! حالا که زیر خروارها خاک آرمیده است. پدرم؟ یادم نیست. (ص 9)
ـ همین ژانر شعری (شعر معمول) ... مشتاقان زیادی دارند. دلیل؟ تیراژ بالا و چاپ متعدد مجموعه شعرهای این عزیزان. ص 36
کلام پایانی:
نثر فارسی در سیر تکاملی خود جریان و سبک های گوناگونی را تاکنون تجربه کرده است. جریان هایی که براساس ضرورت های زمانه ی خود شکل گرفتند و بر اثر عوامل متعددی، جای خود را به جریان های تازه تر دادند. در واقع همین جریان تازه به گونه ای با جریان / جریان های پیشین به ستیز بر می خیزد و هستی می یابد. این سیر و حرکت همواره بوده و هم چنان هست.
بر این اساس، تحولی که باباچاهی در نثر به وجود آورده است، می توان آن را به عنوان یکی از پیشروترین جریان های نثر معاصر فارسی دانست. جریانی که ظرفیت های متنوع زبانی بسیاری را در خود دارد و طراوت و تازگی و پویایی شایانی را به رُخ می کشاند. و حالا یک سؤال: با توجه به نوع رفتار باباچاهیِ شاعر و نویسنده با زبان، آیا می توان او را «قلندری در زبان» نامید؟ من که این گونه فکر می کنم.
وَ دیگر این که: باباچاهی خوب می داند که «لازم نیست آواز قناری را تقلید کنی / یا راه رفتن کبک را / در پر و بال خودت هم که ظاهر شوی / شده ای» (گزینه ی اشعار، ص 172)



به نقل از سایت دانوش