رهیافت

نقد نوشته های مصطفا فخرایی

رهیافت

نقد نوشته های مصطفا فخرایی

نقد و خوانش شعر « از این عکس » من




از این عکس

استخوان های پوسیده ای مانده

اسمت را در ردیف اولی ها نوشتم

تا برسم به یکی از مستطیل ها

سنگی از دل کوه ها تراشیده ام

چند دستمال دیگر بیاورید کم آورده ام

همین یک کلام

دهان دیگری ندارم باز کنم

با شیارهای خط خطی روی خاک

انگشت های کشیده ام را

برای تصویر بعدی مشت می کنم

غباری از قضا با تغییر چشم هایم مواجه شده

نم اشکی شیشه های عینکم را ندیده و

سنگی را که قاب کرده ام

شستشو می دهد

از این عکس / عکسی مانده است .

 

 

خوانشی بر شعر « از این عکس »

ازنگاه آقای محمد محمدزاده

 

 

شعر« از این عکس» از جناب فخرایی مثل همه ی شعرهایش زیباست وحاصل لحظه های در حال و طغیان و شوریدگی روحی نا آرام است.بسیار خوشحالم که فرصتی دست داد که درنگی  و نگاهی داشته باشم بر شعر«از این عکس» جناب  فخرایی.

 

« از این عکس استخوان های پوسیده ای مانده است »

 

 شاعر به  تماشای زندگی نشسته است. در این میان چشمش به عکسی می افتد.خواه بر دیوار خواه درروزنامه ای،کتابی ،آلبومی  فرقی نمی کند .آن چه اهمیت دارد ، این است که روزگاری از این مرگ و از این اتفاق گذشته است،که اینک در روان زلال شاعر،منظره ی پوسیدگی و فنای صاحب این عکس تجلی کرده است. نخستین جرقه های تاثر در وجود شاعر شکل می بندد. پنهانی خود را شماتت می کند که چرا تا اکنون از این فرو پاشی ،از این اتفاق ناهنجار،غافل مانده است. اکنون چشم بر چشم عکسی دوخته است که از جنس خود اوست.لابد دوست او بوده است و شاید هم بیگانه ای که در زندگی انسانی او نقشی داشته است.فرقی نمی کند.ضمن ارتباط عاطفی با عکسی که کم کم شعله به جانش می اندازد، به او خطاب می کند :  

 

«اسمت را در ردیف اولی ها نوشته ام /تا برسم به یکی از  مستطیل ها »

 

 این کار می کند . اینک بربالین مستطیل هاست.چه به صورت روحی چه به صورت حضوری و فیزیکی،فرق چندانی ندارد.حضور شاعر آن جاست. به یاد می آورد که سنگ مزاردوست ، سنگی ست که خود او روزگاری به یادگار ساخته است،یا اکنون برای ادای دین این تصمیم را می گیرد.

 

« سنگی از دل کوه ها تراشیده ام »

 

 هجوم خاطرات اکنون چون آتشی به جان شاعر افتاده است. دیگر گریه و گریه ها امانش نمی دهند.دستمال های متعدد می طلبد.اشکش پایان ناپذیر است:

 

«چند دستمال دیگر بیاورید ،کم آورده ام »

 

با هجوم خاطرات و تداعی روزهایی که اکنون نیستند، نای حرف زدن از شاعر گرفته می شود.خواسته اش به سختی بیان می کند:

 

« همین یک کلام »

 

گریه ها و بغض ها راه دهانش را مسدود کرده اند.مایوسانه با خودش می گوید:

 

« دهان دیگری ندارم »

 

آرزو دارد که ای کاش چندین دهان  داشت تا می توانست فریادش ،دردش واحساسش را بیشتر و بیشتر بیان کند.اکنون دیگر قادر نیست تصویرها و خاطراتی که از دوستش دارد،بیان کند.از انگشتان کشیده اش مدد می گیرد و با ایجاد خطوطی بر روی خاک سعی می کند به صورت نهانی تصویرهایی از گذشته ی دوست در مشت ها و بر خاک ایجاد نماید:

 

« با شیارهایی خط  خطی روی خاک /انگشت های کشیده ام را / برای تصویر بعدی مشت می کنم »

 

شاعر درمیان طبیعت است. نسیم می وزد . باد می آید.غباری از راه می رسد که مثل همیشه میان چشمان شاعر جا خوش کند.لحظه ای بیارامد.اما چشمان شاعر دیگر چشمان دیروز نیستند.چشمان مصیبت زده ، سرخ شده و ورم کرده ی شاعر زیر بار گریه ها چنان خسته شده اند که راه بر غبار می بندند:

 

« غباری از قضا با تغییر چشم هایم مواجه شده »

 

  اکنون شاعر بالین قبر دوست نشسته،در برابر مزار یار دیرین زانو زده، اشک می ریزد. قطرات اشک ،بی توجه به شیشه های عینک،با نوسانی جاری می شوند.از شیشه ی عینک می گذرند و سنگ قبری که اکنون چون قابی در محاصره ی دل و وجود شاعر هست ، شستشو می دهد:

 

«نم اشکی شیشه های عینکم را ندیده و /سنگی را که قاب کرده ام / شستشو می دهد »

 

 و در پایان این شعر زیبا ،شاعر با نگاهی بر عکسی که از دوست مانده،دوباره همه ی خاطرات را یک جا مرور می کند.با خودش زمزمه می کند:

 

« از این عکس  / عکسی مانده است »

 

 و اما شاعر در پایان شعر شاید متاثر از هجوم احساسات فرصت چندانی نداشته است که پایان دلپذیرتری به این شعر زیبا بدهد.ترکیب (نم اشکی) هر گز نمی تواند حاصل آن همه گریه و سوز و گداز باشد. چشمی که دیگر غبارها آن را نمی شناسند و گریه هایی که برای آرام کردنشان دستمال های زیاد کافی نیست و بغضی که راه گلو بر شاعر می بندد.چرا نم اشکی با عبور از شیشه ی عینک شاعر،سنگ قاب کرده را شستشو دهد؟چرا دریای اشکی نباشد؟چرا رود اشکی نباشد؟البته طبیعی ست که با مطرح کردن این ایراد کوچک ،که شاید حاصل دیدگاه تنگ نظرانه و رشد نیافته ی این قلم  باشد ،هر گز لطمه ای به این شعر زیبا نخواهد زد و فخرایی با شعرهایش تا پایان دنیا با دلفین ها شنا خواهد کرد.

نظرات 1 + ارسال نظر
تقریرات یک معلم یکشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 11:39 ب.ظ http://ko60.blogsky.com/

سلام ای دوست

نقد جامع شما را خواندم و لذت بردم.

از آشنایی با وبلاگ پربارتان خوشحالم چند روزی است که از بلاگفا کوچ کرده رحلت اقامت اینجا افکنده ایم اگر بار دیگر اتفاق ملاقات افتاد بیشتر مستفیض خواهیم شد.

خداحافظتان باد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد