گریههای صندلی
سیری در مجموعهی «داوود در حنجره داشت» اثر مصطفا فخرایی
مجتبی یاوری
چندی پیش کتاب «داوود در حنجره داشت» اثر دوست عزیز جنوبیام جناب آقای مصطفا فخرایی به دستم رسید تصمیمم براین شد که چند سطری ازکتاب را به شیوهی خودم دوباره نویسی کرده یا به نوعی از روزنهی خودم بامجموعه ارتباط پیدا کنم. این وضعیت من است که میتوانم درموردش بنویسم یا باب گفتگو را با دنیای درونی شعر داشته باشم و این حق من است که با جهانِ شعر، پلی با درون خودم بسازم.
دریافت همهی ما از خدا یکسان نیست. ما مساوی نیستیم. هرکس بهطریقی نگاه میکند، حرف میزند و مینویسد. نگاه من، مختص من است و وضعیت درونی مرا شامل میشود که فخرایی هم از این قاعده مستثنی نیست و این نگاه دارای منظر شخصی خویش میباشد. نگاه تیزبینانه و عمیقی که مختصِ اوست نگاهی اندیشهورز که میتواند برای ادبیات امروز موجد تفکری ناب باشد تا تاثیر بیشتری بر مخاطب بگذارد و بهقولی اثربخشی داشته باشد و شاعر در باب اینگونه اندیشهوارگی تلاش میکند و باید بدانیم هنری که پشت آن تفکر نباشد بزودی خواهد مُرد.
زبان فخرایی تکامل یافته، معنادار و شکلپذیر است و این به او کمک کرده تا راه و موقعیت خودش را بیابد:
پرندهی خستهای که / داوود در حنجره داشت / در سیاهی بادها گم شد / و بغض یک چتر شکسته / دوباره زمستانی زودرس را بر رویاها نشاند. /
پرندهای که به شعر فخرایی قوت میدهد واثربخش است و این پرنده مثل نقطه سیاه در آسمان، میان بادها سرگردان و به جای ابر بغض یک چتر شکسته را در زمین بهرویا میکشاند و یا پرنده، رویای مخاطب را درآرزوی پرواز به آسمان خیس و خسته میبرد. فخرایی در شعر با نوعی کشف خیالگونه و شهودِ رویایی روبرو میشود و این کشف خویش ازخلقت را به شعر میکشاند که این آفرینش از آنِ خودش است و میتواند کائنات را آنطور که هست، نبیند؛ او دنیا را آنطور که میخواهد مشاهده میکند. و این نگاه پیامبرگونهیِ شاعر است.
دریافتِ کنونی و حالِ حاضر شعر در فخرایی بر مبنای دیدگاهِ او از مسائل گذشته است، گذشتهی شاعرانهای که از کودکی تا به امروز به دنبال شاعر است و برایش مهم است خاطراتی که اگر دیروز زندگی روزمره شاعر بودند امروز زندگی شاعرانهی اوست که در این خاطرات جریان دارد:
کودک میشوم / زبان دبستانیام را باز میکنم / میخندی ...... میخندم / مدرسه / درش بسته میشود./
فخرایی با در بسته برخورد نمیکند، او با دیدِ شاعرانهتر و وسیعتر از کوچه ،خیابان و مسیر پررفت و آمد گذر میکند، عبور میکند ولی رد نمیشود او با همهی عبورهایش، مسیرِ جهان را تغییر داده و مخاطب را به راهی میکشاند که خودش میپسندد.
ای کاش برادرش بودم / دست برادرکوچکه ات را / گرفته ای و / از کوچه میگذری/.
فخرایی میخواهد با چراغهای رابطه، به کیلومترها راه رسیده، و دردهای سیاه و سفیدش را با بیقراری شعر در وضعیت شعر امروز بسراید و مخاطب را ازکشاکش جهان پوچ به تلاشی برساند که پیِ راه جدید و بیخطری میگردد تا میان این همه کلمه گم نشود. استفاده از شگردهای کلامی و انتزاعی فکرشدهی شاعر، که به آن پرداختی درست و منطقی داده است که موید همین کوشش است:
یکی بیاید / جلوی این شتاب نقطه بگذارد / بگذارد / عقربهها به آرامی / راهشان را بروند./
استفاده خوب از صناعات ادبی در شعر سپید از نقاط قوت شعرفخرایی است که وی توانسته است حیطه وحدود آن را لحاظ کرده و با بیتوجهی به افراط و تفریط نپردازد و این به عقیده من جز با مطالعه، تحقیق و بررسی شعر معاصر واقع نمیگردد. او توانسته در راهِ دشوارِ شعرِ سپیدِ امروز، راه خود را بیابد. او ساده، موجز و با شخصیتی پخته، جایگاه مناسب خود را در ادبیات پیدا کرد که امیدوارم با تلاش بیشتر به چهرهای درخشان تبدیل شود.
شعر فخرایی شعری آرمانگراست و پیوندی با جامعهی خویش دارد. پیوندی که در خیلی از شعرهای حاضر در شعرِ امروز دردهای مشترک انسانها نیست و در بسیاری موارد میتوان دید که شاعران خردهرنجهای کوچکشان را به شیپور میکشند البته فخرایی نخواسته صرفاً درد انسان باشد. او با زبانی رسا و نقشِ ارجاعیاش کوشید که مخاطب را از حالوهوای خودش آگاه سازد و سخن پنهانی را بهکار نبندد و آشکارا بنویسد، عریان حرف بزد و بیپرده بگوید ودر این راه افسونِ خاصاش را در بیان معنا، واژهها وتعابیر، بر بافت و ساخت شاعرانهی اثرش، ارزشی دوچندان دهد.
استفاده از ابزاری مانند: موسیقی، آرایههای لفظی و معنوی ، کارکردهای نحوی، ترکیببندیهای موقر و شکلگیری کلمهها در بیان مقصود فخرایی و مانند اینها در زبان او مشهود است؛ و هرکدام بهنوبهی خود کارکردهای متفاوتی دارند. این ابزار توان شاعر را بالا برده و شناختی به او میدهد که میتواند راهِ درستی بیابد که امیدوارم این راه ادامه داشته باشد و گامهای بعدی را محکمتر بردارد.
فخرایی در این کتاب به خودش خوب نگاه کرد. جهان خیروشر را شکست و فلسفهی خودش را داشت. او اجتماعی است و جامعه را مدنظر دارد نُرمِ تصاویر و ایماژهای شعر در روایت، اجتماع او را در کسوت یک روشنفکر دردمند مینمایاند و اساساً بنیاد ساختاریاش اینگونه است که هنر را همراهِ ذات شاعر میداند ذاتی که از دردهای جامعه غافل نیست همانگونه که از دردهای خویش؛ زیرا خویشتنِ خویش را در عُلقهای که با جامعه دارد تعریف نمودهاست. او شعر را اثر محدودی دانسته که میتواند در جامعه، تاثیرِ بینهایتی بوجود بیاورد.
درد / اول و آخرش یکی است / و دودی که گلوی ابرها را نیش میزند / هر روز / دلی که تنها میتپد / از عمر جهان چیزی کم میشود. /
فخرایی در کتابش با گرهای عاشقانه کار را دنبال میکند. گره بوسهای که روسری را به سمت جهان باز میکند و جای غریبی برای خودش ایجاد میکند. هیجانی بیپروا و عریانی از عشق مینویسدکه در نقطهای، بیرون عکس، برعکس و وارونه ایستاده و بینصیب. که شاعر همیشه بینصیب است و بهقول سهرابسپهری( عشق، صدای فاصلههاست، فاصلههایی که غرق ابهاماند )
گره بوسهی روسری / اگر از گلویت باز کنی / یعنی غریبه نیستم / غریبم / در شهری که یک شهروند بیشتر ندارد . /
در پایان برای این دوست عزیزم آرزوی موفقیت بیشتر در هنرمندیاش دارم. آذر ۸۷
به نقل از سایت پیاده رو